خاطراتی از زبان فرمانده در عملیات فتح المبین

محسن رضایی با اشاره به خاطراتش از حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس گفت: عملیات فتح المبین و در چنین در دیماه سال 59 بود ( 39 سال پیش) که داشتیم آماده می شدیم. نیاز به تیپ های جدید داشتیم. آقای متوسلیان و همت را از غرب آوردیم. آقای علی فضلی را از گچساران آوردیم و هشت تیپ درست کردیم. یک تیپ دیگر برای ارتفاعات چاه نفت می خواستیم. متوجه شدیم که بچه های کرمان در اهواز و دزفول حضور دارند. حاج قاسم فرمانده شان بود، ایشان را صدا کردیم و گفتیم یک تیپ می خواهیم؟ یعنی سه گردان می شوید؟ قول داد و تعدادی ماشین و وسائل گرفت و از ارتفاعات چاه نفت و شمال عین خوش عملیات کرد و تا امروز نقش فرماندهی در جبهه های داخلی و خارجی داشته است.


دوستی و مهربانی با جوانان رزمنده

هم او و هم دوستان اطرافش عموما جوان بودند. این ارتباط تا همین چند هفته پیش که دیدمشان ادامه داشت. هر سال که در ماه رمضان با فرماندهان جمع می شدیم ایشان هم خاطراتی می گفت که ان شا الله منتشر شود. از ویژگی های ایشان این بود که با همان روحیه جهادی از مقابله با اشرار در منطقه کرمان تا عملیات های برون مرزی تا حضور در صحنه های دفاع از جهان اسلام با همان شهادت طلبی حضور داشتند. برادر قاسم همیشه در معرض شهادت بود. مدام پهبادهای آمریکا در بالای سر ایشان بود و ما هم همیشه برای سلامتی ایشان نذر می کردیم. این که ایشان توانست با خطرات بزرگی که در کمینش بود در آزادسازی عراق، سوریه و لبنان به سلامت مبارزه اش را ادامه بدهد، این را یک معجزه می دانستیم. ملت ایران بدانند ده ها قاسم سلیمانی دیگر به پا خواهند خواست.


خستگی از جنگ هرگز!

انجم شعاع دیگر همرزم سردار شهید: با وجود حاج قاسم تحت هیچ شرایطی در دوران جنگ خستگی را حس نمی کردیم ایشان با اینکه فرمانده بود اما همیشه در عملیات های مختلف نوک پیکان عملیات بود. بعد از دوران دفاع مقدس سردار شهید سلیمانی به عنوان یک عالم به عمل در همه ابعاد برای ما وجود داشت ایشان یک آرامش خاص و روحیه ایثارگری به ما می دادند. ایشان فرمودند من خدمت آقا بودم و منتظر بقیه دوستان بودم تا جلسه برگزار شود که آقا من را صدا زدند بعد کتابی و عکس چند شهید را به من نشان دادند و چند صفحه بعد عکس خودم را دیدم که آقا گفتند اگر شما رفته بودید این مأموریت های سخت را انجام نمی دادید و من آن موقع بسیار خوشحال شدم. سردار سلیمانی وقتی به استان ها سفر می کرد در شهرستان ها به دیدار خانواده های شهدا می رفت و احترام زیادی برای آنها قائل بود.


خاطره ای از دزدیده شدن حاج قاسم

جلسه ای بود که احمد کاظمی، باقر قالیباف، قاسم سلیمانی و همه رفقا بودند. من دیدم که شهید کاظمی گفت گرسنه ام چرا غذا نمی دهند، جلسه هم خیلی مهم بود، وقتی برای غذا رفتیم یک سفره رنگین انداخته بودند و مشخص بود ارتش سنگ تمام گذاشته است. این موضوع مربوط به اوج جنگ یعنی بین سال های ۶۵-۶۴ است. من دیدم احمد کاظمی که از فرماندهان نیروی زمینی سپاه بود نشست و ظرفی کشید جلو، چند تکه نان و پنیر و سبزی گذاشت جلویش و خورد بعد هم چیز دیگری نخورد. گفتم این همه غذا هست چرا نمی خوری، احمد آقا گفت نه ما به این سفره ها عادت می کنیم بهتر است از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم. آن زمان بچه ها خودشان را حفظ می کردند. این طرف تر آمدم. آقا رحیم را دیدم که ظرفش تمیز تمیز است و هیچ چیز استفاده نکرده، گفت دل درد داشتم نان خوردم و سیر شدم. بعدا از آقا رحیم پرسیدم چرا چیزی نخوردی گفت یاد بچه های خودمان در جنگ که می افتم شرفم اجازه نمی دهد.


مجروحیت حاج قاسم

حاج قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه اش تا روی مثانه اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمی دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستی اش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می گفتند برو دکتر می ترسید، تا می گفتند برو بیمارستان در می رفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد.


رابطه فرمانده با سرباز

محمود شهبازی، این چنین قلم زد: "سوم خرداد ۱۳۸۷ سالروز آزادسازی خرمشهر فرهنگسرای شهید آوینی بندرعباس برای اولین بار حاج قاسم سلیمانی را از نزدیک می دیدم آن روز رفته بودم که این تصاویر را ضبط کنم راجع به بزرگ منشی حاج قاسم سلیمانی از همرزمان و نیروهایش درگردان ۴۲۲ شنیده بودم ولی آن روز با دیدن ارتباط دوستانه سردار با همزمان هرمزگانیش فهمیدم که چرا حاج قاسم سلیمانی، حاج قاسم شده، وقتی عباس فینی رزمنده قشمی را توی آغوش گرفته بود، وقتی پیشانی اسحق علی نسب را می بوسید وقتی با رزمنده ای از کوشاه احمدی صمیمانه همدیگر را بغل کرده بودند و گریه می کردند، می شد فهمید که رابطه حاج قاسم با نیروهایش رابطه فرمانده و سرباز نیست، صمیمت و احساس برادری در رفتار حاج قاسم و رزمندگان هرمزگانی موج می زد.


فقط روی زمین و تنها با یک بالش

یکی از آن ها سردار علی دانشمند از رزمندگان دوران دفاع مقدس و برادر شهید "حسن دانشمند" است. دانشمند اظهارداشت: اوایل دوران دفاع مقدس و در حدود سال های ۶۲ یا ۶۳ بود که حاج قاسم به همراه فرماندهان و مسوولان لشکر۴۱ ثارالله برای انجام ماموریتی به بندرعباس آمده بودند. بعد از اتمام جلسات شان و هماهنگی لازم در مورد نحوه چگونگی اعزام نیروهای هرمزگان و شهر بندرعباس به لشکر ۴۱ ثارلله به عنوان نیروهای داوطلب اعزام به جبهه در یکی از شب هایی که وی در استان حضور داشتند چند تن از دیگر از دوستان و همرزمان که با ایشان همراه بودیم اصرار کردیم که برای استراحت شب را به منزل ما بیایند و ما میزبان آنها باشیم که این توفیق نصیب خانواده ما شد و آن شب را در منزل ما که در شهر بندرعباس و در مجموعه منازل سازمانی سپاه بود سپری کردند. آن شب چون دیروقت بود و حاج قاسم خسته بودند فرصتی برای صحبت با ایشان نبود و طبق معمول و رسم مهمان نوازی بعد از پذیرایی مختصر وسایل تشک وپتو برای خواب آوردیم حاج قاسم در کمال سادگی گفتند اینها چیه؟ یعنی ما روی پتو و تشک گرم و نرم بخوابیم؟ نه همه این ها را جمع کنید، ما فقط روی زمین و تنها با یک بالش می خوابیم.


زیارت امام رضا(ع) هدیه سردار سلیمانی به گردان ۴۲۲

سردار رضا ترابی فرمانده سابق سپاه امام سجاد(ع): بعد از عملیات کربلای یک در تیرماه ۱۳۶۵ که شهر مهران آزاد شد، به اهواز آمدیم، گفتند حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله گفت بیاید جلسه. من و آقایان نبی زاده و ملاپرست در نشست شرکت کردیم، سردار سلیمانی گفت برای ماموریت هایی در آینده (در آن زمان فقط یک گردان غواص داشت گردان ۴۱۰ به فرماندهی شهید احمد امینی که در والفجر هشت شهید شد) نیاز به تقویت و افزایش گردان های غواص داریم هیچ کس بهتر از رزمنده های هرمزگان نیست و بروید و مقدمات راه اندازی گردان های غواصی از بین نیروهایتان آماده کنید. سردار سلیمانی ما را برای یک سفر تشویقی به مشهد برای زیارت امام رضا (ع) فرستاد به اتفاق کادر گردان رفتیم زیارت امام رضا(ع) و از مشهد به بندرعباس برگشتیم و با مراجعه به منطقه یکم نیروی دریایی سپاه و ارتش کار آموزشی غواصی را در ساحل بندرعباس آغاز کردیم؛ حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکرثارالله با آن تجربه و تخصص به رزمنده های هرمزگان از جمله فرمانده گردان ما آقای منصور نبی زاده اعتماد کرد و به این ترتیب گردان ۴۲۲ خاکی به گردان ویژه غواص تبدیل شد". زمانی که گردان خاکی ۴۲۲ آقای نبی زاده تبدیل به گردان غواص شد اولین عملیات سه ماه بعد انجام شد، لذا یکی از گردان هایی که در لشکرثارالله بسیار خوش درخشید، همین گردان ۴۲۲ استان هرمزگان بود.


در وصف غواصان

در بخشی از صبحت های سردار سلیمانی آمده است: «بندرعباس و استان هرمزگان در دفاع مقدس نقش بسیار ارزنده اما مظلومانه ای دارد، مظلومانه از این بابت که شاید کسی خیلی نمی داند که در استان هرمزگان ۱۲۰۰نفر در صحنه دفاع مقدس به شهادت رسیدند، مثل مظلومیت خود بچه های استان هرمزگان ساکت، مظلوم، پرمعنویت، اما در مقابل دشمن کوره ای از آتش و حرارت، در همه جاهای جنگ، هرمزگان بود. بانی یا موتور محرکه پنج یا شش عملیات مهم هرمزگان بود، بخش عظیمی از پیروزی های عملیات والفجر هشت مدیون رزمندگان هرمزگان است. عملیات خیبر، بدر، کربلای چهار، کربلای پنج و عملیات هایی که در هور شکل گرفت غیر از اینکه عملیات هایی که در جنگ حضور شرکت داشتند، از عملیات طریق القدس دقیقا چهره هایی در ذهنم هست تا آخرجنگ. در این واحد دریایی در این عملیات هایی که ذکر کردم، محور اصلی بچه های هرمزگان بودند حداقل در لشکر ثارالله. در واحد تخریب بهترین بچه های هرمزگان بودند، در واحد اطلاعات عملیات جزو بهترین ها بودند. در ستاد لشکر ثارالله شهید حاج علی حاجبی بی نظیر بود، جوانی از خانواده فقیری متعلق به روستایی در رودان که شده بود شمع محفل رزمندگانی که از این سه چهار استان باهم بودند، همه او را دوست داشتند بهش عشق می ورزیدند، لذا هرمزگان در جنگ نقش بسیار ارزنده ای داشت».


نقش شهید در عملیات مرصاد

روایتی خواندنی از عملیات مرصاد دارد که در ادامه می خوانید: «در منطقه شلمچه درگیر عملیات بودیم. تقریباً پاتک های دشمن را دفع کرده بودیم که اعلام کردند منافقین به غرب حمله کرده اند. در اولین اقدام یک گروهان نیرو همراه با یک توپ 23 و یک توپ 106 به وسیله بالگرد شنوک در فرودگاه اضطراری اسلام آباد پیاده کردیم. چند تپه کوچک اطراف فرودگاه اضطراری وجود داشت. کنار تپه ها مستقر شدیم و کار شناسایی منطقه را آغاز کردیم.


پاکسازی تنگه چهارزبر، آزادسازی شهر اسلام آباد و حرکت به سوی کرند غرب هدف لشکر ثارالله بود. نیروهای شناسایی با لباس محلی به وسیله مینی بوس داخل شهر اسلام آباد رفتند و اطلاعاتی به دست آوردند.


باحمله ای که کردیم ابتدا قهوه خانه سقوط کرد. سپس اسلام آباد تصرف شد و یک فرماندار نظامی در شهر منصوب کردیم. از روی جادۀ آسفالت( اسلام آباد - سرپل ذهاب) حرکت را ادامه دادیم و غروب به کرند رسیدیم. در مجموع دو گردان را به کار گرفتیم. همچنین ادوات و یک گروهان پدافند هوایی که با خودرو حرکت می کرد و مهمات هم از اهواز آورده بودیم.»